بگذارید یک شرکت چاپ و نشر آموزشی را مثال بزنیم که در زمینهی روحیهی کارکنانش با مشکلات جدی مواجه است. کارمندان پرکار هستند و جوّ دفاتر کار بسیار اداری، خشک و بیروح است. رهبران شرکت میدانند که برای تجدید قوای نیروی کارشان باید تغییرات اساسی ایجاد کنند.
آنها با استفاده از CVF به سرعت درمییابند که فرهنگ شرکتشان در ربع کنترلکننده قرار دارد. نقطهی مقابل کنترلکننده، ربع خلاقانه است.
رهبران شرکت با داشتن این آگاهی، برنامهای ترتیب میدهند که به تیمشان توانایی نفوذ به آن ربع را میدهد. آنها هر هفته به اعضای تیم زمان کوتاهی را میدهند تا روی پروژههای توسعهی محصول خودشان کار کنند. یک ویراستار از این زمان برای بیرون رفتن و ملاقات با تیم فروش استفاده میکند. در نتیجه، او از خریداران کتاب بازخورد دریافت میکند که منجر به طراحی دوبارهی جلد یک سری از کتابهای مهم میشود. در نهایت، این کار سبب بالا رفتن فروش میشود، زیرا مغازهها کتابهای جذابتر را در موقعیتهای بهتری در قفسهها قرار میدهند.
به اعضای تیم هم در زمینهی نحوهی انجام کارشان، انعطافپذیری بیشتری داده میشود و در عوضِ ارائهی راهحلهای خلاقانه برای مشکلات قدیمی، به آنها پاداش داده میشود. در نتیجهی این تغییر، یک متصدی انبار، روشِ بسیار مقرون به صرفهتری را برای نحوهی معامله با مغازهها پیشنهاد میکند.
ناشر با شناسایی موقعیت کنونی، همینطور موقعیت دقیق بُعد مقابل، قادر به دادن حیات دوباره به تیم است، زیرا مسیر حرکت به سوی تغییر به روشنی مشخص شده است.
دیدگاهتان را بنویسید