بهینهسازی امری باسابقه و مرسوم در صنایعِ مختلف است و شاملِ روشهای مدیریتیِ متنوعی برای بهبودِ فرایندها، کالا و خدمات سازمان است. بهینهسازی ریشه در مدیریت کیفیت دارد. در اینجا به برخی از نمونههای آن اشاره میشود:
- فرایند بهبودِ مستمر (CIP): بر مبنای قالبِ چهارگانهی برنامهریزی، اقدام، بررسی و اعمال (PDCA) همهی کارکنان را ترغیب میکند تا در قالب کارِ گروهی، همواره در حال پرسشگری درمورد فرایندهای کنونی و بهبود آنها باشند.
- کایزِن (Kaizen): کایزن یکی از روشهای مدیریت بهبود فرایند است که ریشه در ژاپن دارد و در لغت به معنی بهبود مستمر است و شعار آن «سازمانی هر روز بهتر از روز قبل» است.
- مدیریت کیفیت جامع (TQM): تمرکز بر کیفیتِ همهی اجزای سازمان شامل کارکنان، فرایندها و محصولات بهمنظور بالابردنِ رضایت مشتری است.
- پیشنهادِ عملیاتی: هدف، ترغیب کارکنان به فکر کردن درمورد پیشنهادهای عملی برای بهبود است. به آنها فرصت داده میشود که بهصورتِ خودجوش ایدههای خود را ارائه کنند. ایدهها در فرایندی مدون ارزیابی و در صورت تأیید، اجرا میشوند و از پیشنهادکننده قدردانی میشود.
با آنکه بهینهسازی و نوآوری دارای وجوه مشترکی هستند، تفاوتِ اصلی در رویکرد آنهاست. تمرکزِ بهینهسازی بر بهبود یا گسترش فرایندهای موجود در جهت ارتقای کیفی است، اما مدیریت نوآوری، جاهطلبانهتر و بهدنبالِ روشها، محصولات و خدمات کاملا نوین برای بهدست آوردن توسعهی رقابتی پایدار است. در عمل، بهینهسازی و نوآوری اموری جداییناپذیر هستند و راهبرد سازمان باید بهینهسازی و نوآوری مستمر باشد.
نوآوری همواره با پیچیدگی، ابهام و مخاطراتی روبهروست و این امر، اهمیتِ داشتن روال و ساختاری مدون بهمنظور مدیریت آن در مراحل مختلف را بیشتر میکند. همچنین مدیریت نوآوری به سازمان کمک میکند که با تمرکز بر روی اهداف و بر مبنای راهبردش بهسمت نوآوری و روشهای نوین حرکت کند. مدیریت نوآوری در عینِ حفظ محیط خلاقانه برای رشدِ نوآوری، مخاطراتِ ناشی از تجربههای جدید را کاهش میدهد.
دیدگاهتان را بنویسید