جای هیچ شکی نیست که جهتگیری رفتاری قادر نیست که بسیاری از فعالیتهای بازار را تشریح کند. با این حال، بزرگترین عامل مالی رفتاری، «کمبود اطلاعات» است. از آنجا که بازارهای مالی با پیچیدگیهای فراوانی روبرو هستند، هیچکس نمیتواند همهی عوامل مرتبطی را که توصیفکننده این فعالیتها باشند، شناسایی کند چه برسد به اینکه عواملی که یک پیشبینی صحیح را به دست میدهند کمّیسازی نماید. علاوه بر این، سرمایهگذاران مختلف اطلاعات متفاوتی دارند و در نتیجه عکسالعمل متفاوتی به اطلاعات نشان میدهند. حتی در جواب اینکه قیمتگذاری سهام نادرست است میتوان چنین پرسید که قیمت صحیح سهام چیست؟ بسیاری ممکن است به ارزش ذاتی آن اشاره کنند اما ارزش ذاتی، به ارزش فعلی جریانهای نقدی آیندهی سهام وابسته است. برای شناخت ارزش فعلی جریانهای نقدی آینده، باید از نرخ تبدیل به سرمایه که بازار از آن برای تنزیل این جریانهای نقدی استفاده میکند شناخت خوبی پیدا کرد و سپس باید فهمید چه اتفاقی برای این جریانهای نقدی در خصوص سود سهام و قیمت فروش سهام خواهد افتاد. از آنجا که هیچکس به قطع و یقین از این موضوعات اطلاع ندارد، ارزش ذاتی تنها یک نظریهای است که باید به همین شکل باقی بماند و سرمایهگذاران مختلف نظرات متفاوت خود را داشته باشند. به علاوه، نظرات هر سرمایهگذار با کسب اطلاعات جدید دستخوش تغییر خواهد شد.
شاید بازارها زمانی منطقی شوند و عوامل مؤثر بر آن را بتوان شناخت و کمّیسازی نمود؛ اما این کار غیرممکن است! چطور میتوان حباب بازار سهام در اواخر دههی ۱۹۹۰ در بورس آمریکا را تشریح نمود؟ ممکن است بگویید هیجانزدگی نامعقول، اما آیا این خود یک جهتگیری رفتاری دیگر نیست؟ بدون شک، بازار به سرعت رشد صعودی پیدا کرد و مردم احساس کردند که این وضعیت به قوت خود ادامه خواهد یافت، درست همان فکری که نسبت به قیمت املاک در چند سال بعد از آن واقعه و پیش از ترکیدن حباب املاک داشتند. در این موارد واضح است که مردم به این علت اقدام به خرید میکردند که فکر میکردند بازار به این روند ادامه خواهد داد و آنها پیش از سقوط بازار از آن خارج خواهند شد.
نتیجهگیری
پس از بحران مالی آمریکا در سال ۲۰۰۸ که به کاهش ۴۰ درصدی قیمت سهام منجر شد، هیچکسی برای خرید سهام هجوم نبرد. چرا؟ آیا نباید آربیتراژرها شروع به خرید سهام تا پیش از رسیدن قیمتها به قیمت واقعی میکردند؟ محدودیتهای آربیتراژ در این مقاله مطرح شد اما این محدودیتها در این مورد کاربرد ندارد. برای مثال، پایینتر نیامدن قیمتها تا این میزان به نظر حتمی بود. از طرفی، بدون توجه به مدل مالی مورد استفاده، قابلیت چانهزنی در این وضعیت بازار از هر زمانی بالاتر بوده است. همچنین، از آنجا که قیمتها راکد بود، تنها خرید سهام قیمتها را به سطح متناسب خود بازمیگرداند. و نیازی به فروش استقراضی نبود. اما با این حال آربیتراژرهای کمی از این وضعیت قیمتها بهره بردند. هر کسی که در آن زمان اقدام به خرید میکرد سود قابلتوجهی به دست میآورد زیرا بازار تقریبا از این نقطه به بعد هرچند آرام شروع به صعود میکرد.
مشکل اصلی در تحقیق و مطالعه بر روی مالی رفتاری به شناسایی علت و معلول مرتبط است. در حالیکه اساس روانشناسانهی بسیاری از تصمیمهای سرمایهگذاری را میتوان با اصول به نظر منطقی توصیف نمود، اما هیچ مدرک قوی و مستدلی در این خصوص که چنین اصولی میتوانند رویدادهای مورد مطالعه را توصیف کنند وجود ندارد. مطالعات بسیار کمی به تفصیل بر روی ارتباط انگیزهی سرمایهگذاران با تصمیمهای سرمایهگذاری آنان کار کردهاند.
یک نمونهی خوب از این استناد منطقی به علل خاص، گزارشهای خبری است. علیرغم کارکرد بازار یا سهام، فعالیت آنها توسط گزارشگران با بیان علل مختلف تشریح میشود. توضیحات به نظر منطقی هستند زیرا گزارشگران چیزی را که به نظر معقول میآید، انتخاب میکنند و دیگر به دنبال چیزی که با این نظر در تناقض باشد نمیروند. اگر بازار رو به رشد باشد، آنها به دنبال دلایل رشد بازار میروند و اگر نزول داشته باشد، آنها دلایل مختلفی که این نزول بازار را توصیف کند انتخاب میکنند. اما دلیل چندانی برای باور به اعتبار توضیحات ارائهشده وجود ندارد. در مجموع، منطقی است که فرض کنیم بازارها حتی اگر هیچ خبری نباشد در حال فعالیت هستند که به همین علت است که رفتار تصادفی را از خود به نمایش میگذارند.
در حالیکه شکی نیست جهتگیری رفتاری به طرز قابلتوجهی بر بازارها تأثیر میگذارد اما استفادهی چندانی از آنها برای پیشبینی بازار نمیشود چرا که بسیاری از جنبههای رفتار انسانی را نمیتوان به کمیت تبدیل نمود و در نتیجه سرمایهگذاران بر پایهی آن نمیتوانند سود آنچنانی کسب کنند.
برگرفته از: سایت چطور دات کام
دیدگاهتان را بنویسید