حتما این داستان کوتاه را قبلا خوانده اید:
دو فروشنده کفش برای فروش کفشهای فروشگاهشان به جزیرهای اعزام شدند. فروشنده اول پس از ورود به جزیره با حیرت فهمید که هیچکس کفش نمی پوشد. فورا تلگرافی به دفتر فروشگاه در شیکاگو فرستاد و گفت: فردا برمیگردم، اینجا هیچکس کفش نمیپوشد. فروشنده دوم هم از دیدن همان واقعیت حیرت کرد.فورا این تلگراف را به دفتر فروشگاه خود فرستاد: لطفا ۱۰۰۰ جفت کفش بفرستید؛ اینجا همه کفش لازم دارند.
با توجه به این داستان باید به این نکته اشاره کرد که از منظر مدیریت استراتژیک ، در دنیای واقعیتها چیزی به نام فرصت و تهدید وجود ندارد. برداشت ما از هر پدیده است که تعیین کننده است . بستگی به عینکی دارد که به چشم میزنید تا شرایط محیطی را چگونه ببینید. تقریبا هر تهدیدی را میتوان با تحلیل درست نوعی فرصت دید و به بهترین نحو در جهت اهداف از آن بهره گرفت.